Ratings1
Average rating3
یک افلاطونگراییِ نو که از مجرای تفسیری آیرونیک و نانوشتهخوانِ دیالوگها همچون درام، تنشی درونی در خودِ فلسفه میانِ فلسفه و شعر را پی میگیرد؛ نوئِین و اِینای هیچکدام به تنهایی در تناظر با شعر و فلسفه نیستند. آیا بیانِ فلسفی بیانِ امرِ بیانناشدنی است که به شکلی مسامحی دربارهی آن سخن گفته میشود یا آپوریا، آیرونی و امرِ منفی است که با سخن، با « دروغِ شریف» به سکوت میخواند؟ اگر شعر با بَرخوانیِ اسطورهْ پژواکِ این سکوت در سخن باشد، فلسفه جایی که ضمامِ خویش را از کف میدهد و بیخودی میکند به شعر بدل میشود؟ در این صورت، فلسفه تنها تا جایی حقیقتن فلسفه است که بیآنکه شعر باشد در این تنش درونی تسلیم شعر شده باشد.