Ratings1
Average rating5
هگل در پدیدارشناسیِ روح در نفی شکّاکیت در نهایت به این جا میرسد که شکّاک با نفیِ جهان در اصل خودش را نفی میکند، کیرکگور در انتهای این کتابِ کوتاهِ ناتمامِ حکایتگونهی شگفتانگیز( شاید Bildungsroman آنگونه که باید میبود؛ به تعبیری کانتی صورت برترش، بالاترین علاقهی آن!) تقریبن آن تز هگلی را وارونه میکند: شکّاک جهان را ممکن میکند؛ « شک آغاز بالاترین صورت باشندگی [ اگزیستانس] است، زیرا میتواند واجدِ همهی چیزهای دیگر به عنوانِ پیشفرضِ خویش باشد.» از اینجا، باز هم چیزی که ذهنم را غلغلک میدهد، آن است که کیرکگور را میتوان واسطی میانِ دیالکتیک ( در معنایی اعم از هگل) و پدیدارشناسیِ هرمنوتیکی در نظر گرفت و با کمکِ بازخوانیِ رادیکالش، حتی پروژهی هایدگری را پربارتر کرد.
همیشه ترسم این بود که با خواندنِ دیگر آثار کیرکگور، درخششِ خیرهکنندهی « ترس و لرز» برایم رنگ ببازد و آن هم اثری شود در کنارِ دیگر آثار؛ این دفترچهی کوچکِ فرزانگی، از درخشش آن تغزل دیالکتیکی ایمان در دیدهام نکاست، بلکه به آن وضوح بهتری بخشید.