Ratings1
Average rating5
اینجا جایی است که نیچه ظاهرن خود را واشکافی میکند: من/ دینامیت/ سرنوشت/ شخص که نماینده یا مصداق نوع انسان نیست و هم از این رو نتوان به او یای نکره افزود یا با یک و یکی برشمرد. گرچه، از سنخ یا تیپ زردشت/ فراانسان سخن میرود و این تنهایی تنهاییِ مطلق نتواند بود. آیا طبیعت/ غریزه/ سرشت و آریگویی بدان است که در تقابل با امر ایدئال و ایدئالیت، بنیادِ تفرّد نوعستیز و منساخت باشد؟ نکند خدایِ نکرده دیونیزوس بر پوزیتیویستها متجلّی میشود؟ چنین برمیآید که این طبیعت اگر بخواهد خود ایدئالِ ضدّ زندگیِ دیگری نشود باید در همسایگیِ آنچه خود را آشکار میسازد غنوده باشد.